نورای من
عزیزکم چند روزیه هیچی نمیخوری اونقدر داروهاتو به زور راهی دریچه گلوت میکنیم که دیگه به هر قاشق و به هر سرنگی شک داری امروز ساعت ١٠.٥ شادی اومد خونمون واسه رفع اشکال شیمیولی از وقتی که پاشو توخونه گذاشت بهش امون ندادی کلی ذوق کرده بودی تا اینکه با کمک اون بردمت حموم و اومدی گرفتی خوابیدی آخه یه جایی خونده بودم که حموم واسه سرماخوردگی خوبه امیدوارم سبب بیفته و خوب شی عزیز دلم تو این چند روز کلی لاغر شدیخودتم که بی حالی و همش پاهات میلرزه و میفتی صبح واست کمی سوپ درستیدم دل غافل که این سوپه چه بلایی سر دخملیم میاره سر سفره ناهار اومدیم بشینیم واسه تو هم سوپ ریختم تا به هوس آآآآآبج_____________ی کمی ازش بخوری تا بلند شدی از پشت سر من در بری پا...